رویای خیس...
اینجا میان خیس ترین رویا نشسته ام و روی خیس ترین کاغذ می نویسم از اشک چشمان آفتاب که به خون کشید قلب آبی دریا را.....
چیزی شبیه فاصله...
(( تقدیم به پدر بزرگ عزیزم که به تازگی به آسمان رفت)) وقتی قدم قدم دور می شوم از جاده های منتهی به تو،انگار نزدیک می شوم به تنهایی. با این که می دانم همین جا کنارم نشسته ای اما... اما این حس که جایت گذاشته ام عذابم می دهد؛ حالا فقط من و جای خالیه تو مانده ایم برای هم، نمی دانم دوستم داری یا نه، نمی دانم میان این همه صدا که با تو حرف می زننددوست داری صدای مرا بشنوی یا نه! اما من می دانم که دوستت دارم، می دانم که می خواهم با تو حرف بزنم، فقط هین و دنیای من این است!! نظرات شما عزیزان: zeynab
ساعت23:24---21 مرداد 1391
manam baraye inke dg kenaretun nist vaghan narahatam azizam
slm/azizam ghame akharet bashe. matnet mesle hamishe ali bod
با سلام
شعرهايت در مجموعه زيباست ولي بيشتر گرايش به شعر سپيد داريد و در بعضي از جاهها شعر از احساس تهي و بيشتر به سمت سياه مشقي پيش مي رود مثلا در شعري كه كه براي پدر بزرگتان سروديد احساس خيلي دخيل هست ولي از قالب شعري بيرون رفتيد ولي با تمام تفاصيل از شعرهايت خوشم آمد به اميد اينكه شهرهاي زيباتري از شما مشاهد كنيم چهار شنبه 11 مرداد 1391
| 1:43 | علوی | |
|
|
.: طراحی قالب وبلاگ : نایت اسکین :. |